سلام!

اومدیم تبریک عید بگیم به هممم ی همّه تون.

دیگه حافظ همه ش رو تو دو بیت گفته،

ما هم همون رو تقدیم می کنیم. 


سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام


ولی نود و هفت رو من تردم. به خدا! سال سگ بود؟

امسالم نمی دونم سال چیه. می دونستید به من هم بگید، به جاش از خودم نام گذاری کردم در عنوانم.  چون چند وقت پیش  در فیلم یک کروکودیل دیدم  و  یک آن جنون من رو گرفت و فقط دلم می خواست کروکودیل بغل بزنم و بچلونمش اون لامصب خوش قیافه رو.


خیلی تو سرم بود بیام از افتخارات امسالم بنویسم. حس شاخی دارم.

یعنی کاملا با خودم این شکلی ام که هر طوری بود این یک سال هفت دار رو نذاشتم ذره ای به قداستش خدشه وارد بشه. به هر جون کندنی بود.

و الآن کاملا با تموم شدنش اکی ام. با توجه به شرایطی که داشتم، شاهکار زدم امسالم رو. حس کوتاهی کردن ندارم. ابدا. یعنی این جوریه که، اگه مسابقه بود توی کیلگ بودن، و همه ی آدما قرار بود تو این مسابقه شرکت کنند، من نفر اول این مسابقه بودم امسال. با انحراف معیار وحشت ناک.

یکی از دوستام بهم می گفت تو چرا اصلا فاز عید نداری بی خیالی. بهش برگشتم گفتم چون نود و هفت من هر روزش عید بود! یک سال تماما عیدوار زندگی کردم. و رشک برد چون  با توجه به چیزی که شاهدش بود، می دونست راست گفتم.

نمی دونم احتمالا فهمیدین. من حتی اینجا هم اجازه ندادم فاز منفی بیاد. موفقم شدم. یه مشت پست مسخره دارم که تصمیم گرفتم در اولین مهلت پاکشون کنم. دلیلی نداره شادی با غم معنی پیدا کنه. شادی می تونه تمام موجودیت عالم هستی باشه. دقیقا بدون غم. دقیقا با همین الگوریتمی که من امسال رو زندگی پیاده کردم.

وضع امسالم این بود که با هر انگشت دستم یک هندونه بلند کردم، و تهش بیشتر از ده تا هندونه _سالم_ به مقصد رسیدند.  یعنی هندونه ها این قدر بهشون خوش گذشت که رو دستم  زاد و ولد کردند حتی. می خواستم نقاشی ش رو بکشم براتون. شاید تو سال جدید فرصت شد. 

هر اتفاقی که می افتاد با خودم می گفتم آخر سال همه شون رو جمع می کنم و با هم دوره می کنیم و خودمم کف می کنم.

ولی خنده دارش اینه که حالا که بهش رسیدیم، به آخر نود و هفت رسیدیم. فرصت نیست بنویسم.

از طرفی یه جورایی این هفت بودنه رو اینقدر دوست دارم، که تمایلی ندارم آرشیوم بیشتر از این جلو بره.

حالا ایشالا که این احساس از بین می ره و بازم می تونم بیام اینجا و ادای روده دراز ها رو دربیارم. 


ولی نود و هفت لعنتی. من هنووووز عاشقتم. همون قدر که عاشقم نبودی.


مبارکه. بریزین وسط. ای خواننده ها و حتی نخواننده ها. ماچ غیر تف دار. بغلم خوشم نمی آد. مبارکه. دوستتون داریم. مرسی که تحمل کردید. هرچند این حرفا مال الآن نیست. معتقدم بیست و نه اسفند هیچ فرقی با یکم فروردین نداره. بهش رسیدم. ولی خب به اقتضای شرایط. ما هم می زنیم، حرف های یک فروردینی و دم تحویل سال را.


پ.ن. یک نکته ی خیلی مهم اینکه سال نود و هفت یک پارادوکس خیلی بزرگ داشت برای من یک نفر و نمی دونم چرا ایجاد شده.  مثل نسبیت زمان انیشتین شده. این سال خیلی کش اومد و در عین حال حس می کنم خیلی زود گذشت. یعنی به عید قبل که فکر می کنم انگار همین دیروزم بود. اصلا نفهمیدم سال چه  جور رفت جلو. سرعت داشت. جهش زمانی داشت. ولی، اتفاق هایی که در طول این سال افتاده رو دوره می کنم، انگار متعلق به حداقل دو  و نیم سال پیش هستند. خیلی عجیب هست. نمی دونم چرا اینجور شد.


پ.ن آخر سال. تو جاده، یک عدد ماشین سگ رو زیر گرفته بود. و گویا پوزه ی سگ خیلی محکم هست، دخل رادیات ماشینش اومده بود و همه ی آب رادیات ریخته بود وسط جاده و ماشینشم که گیر کرده بود. داشتم بنابر این حقیقت که سال قبل سال سگ بود، می گفتم که این یارو دیگه خیییلی دلش از سال نود و هفت پره و عجله ی ورود به خوک رو داره! اون قدری که که قبل تحویل سال زد دخل سگه  رو آورد.


پ.ن دیگه واقعا آخری سال. دایی م گفت لحظه ی تحویل سال یک و بیست و هشت دقیقه و بیست و هفت ثانیه ست. امسال از خیلی ها نظرسنجی کردم که تحویل سال شب رو دوست دارند یا ظهر یا صبح. من خودم دقیقا همین مدلش رو دوست دارم. شب باشه. سال تحویل شه. بخوابی. فرداش سال جدید شروع بشه.

اصلا از تحویل سال سر صبح و ظهر خوشم نمی آد. که تو تقویم یک فروردین شروع شده باشه ولی هنوز سال تحویل نشده باشه. یک حس گیجی نهانی داره برام. متاسفانه از تحویل سال بعد تا حداقل دو سال می افتیم تو مدلی که من نمی پسندم. ولی فعلا امسال رو عشقه. ما که بیداریم. آقا. جان من بیدار بمونید ها! مثل مرغ ها نخوابید لحظه ی تحویل سال رو نبینید. که دیگه کل سال به خواب خواهید بود.

کجایید ببینید من امسال این قدر روی محبوبیتم کار کردم که الآن کلی تبریک عید گرفتم، در حالی که قصد نداشتم تبریک بگم. خب اینقدر فرستادند الآن من هم دارم یک متن درخور می نویسم و سند تو آل می کنم.

روز پدر هم مبارک. ما خیلی نفهمیدیم چه جور گذشت. بدم می آد  مناسبت ها می افتند روی هم و کم رنگ می شند. یه ده باری  تبریک گفتیم ولی کار خاص دیگه ای نکردیم. ولی یکی رو می شناسم خیلی چشماش خیس بود امروز. باباش پیشش نیست دیگه. قدر دان اصلی این ها هستند. وقتی دیگه دیره. ما که امسال وحشتناک ترین دعوای عمرمون رو با بابامون داشتیم. ببخشه کاش. البته منم باید ببخشم. دو طرفه بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتابهاي علمي انگليسي تور برزیل وبگرد وب گفت کارشناسی ارشد تحقیقات آموزشی - مرکز گناباد مطالب عاشقانه|اس ام اس|دلشکسته|مطالب فاز سنگین|عشق|دیس لاو راهنماي ثبت انواع شرکت و برند در ايران John Amy